ماسکت بخار گرفته...داری نفس میکشی... . صدامو میشنوی؟ میشنوی؟؟؟؟؟
چشاتو باز کن...میتونی؟ نگو نه...! تو که داری نفس میکشی... پس میتونی... پس میشنوی...! چرا تکون نمیخوری؟
یعنی چی؟ من چیکار کنم؟! تا کی بشینم اینجا؟ تا کی منتظر بمونم؟ که چشاتو باز کنی... که از سر جات بلند شی..؟! شاید هیچوقت نتونی... یا نخوای...!
چرا منو بستن به پای تو؟ تویی که اصلا منو نمی بینی...تویی که اصلا برات مهم نیست من اینجا باشم یا نه...!
میدونی...من فقط میخوام از اینجا برم...پس یا بمیر، یا از اینجا بلند شو...!
پیش تبریک: هرچند من در قید و بند روز و این حرفا نیستم! ولی روز پدر من یکی که سه هفته پیش بود! کردارتون علی باشه! عیدتون مبارک!
پ.ن1: از اونجا که هر وقت پ.ن مینویسم همه خود پست رو ول می کنن میچسبن به اون پ.ن، منم دیگه نمی نویسم!
کلمات کلیدی: